1-نظریه: ابزاری است برای علم ،بدون نظریه علم نمی تواند به حل مسائل پرداخت.
با هدف حل مسئله:
نظریه از منظر فلسفه علم:نظریه را می توان مجموعه ای منسجم و سازگار از گزاره های علمی دانست که هدف آن شناخت و تبیین پدیده هاست.
گزاره ها:هر گونه جمله علمی که حاوی خبری راجع به جهان باشد و بتوان صدق و کذب ان را مشخص کرد.
تبیین:بیان چگونگی ،چرایی و چیستی
گزاره های جامعه شناختی در ارتباط با جهان اجتماعی
گزاره های جامعه شناختی:یعنی در نظر گرفتن یک سیستم (زندگی)در ازمون خرده سیستم ها وجود دارد.
با توجه به نظریه پارسونتر:
1-وجوه سیاسی 2-وجوه حقوقی 3-وجوه اجتماعی 4-وجوه ارگانیکی
شکل گیری نظریه اجتماعی:نظریه و جامعه شناسی محصول خود آن جامعه است بستگی دارد که ان جامعه چگونه بوده در حقیقت ایینه تمام نمای وضعیت ان جامعه است.
نظریه ، جنس آن چیزی است که کمک می کند بهتر جامعه شناسی را بشناسیم. گزاره هایی هستند که منسجم اند وگزارهای علمی هستند وسعی میکنند بخشی از وجوه اجتماعی را برای ما تبیین کنند. نظریه ها باید چیزی راجع به چرایی و چیستی کا رکرد نظام اجتماعی به ما می گویند.
-آیا بین نظریه اجتماعی ونظریه جامعه شناختی تفاوتی هست یا نیست؟ اگر هست چه تفاوتی واگرنیست چرا؟
- نظریه اجتماعی با جهان اجتماعی سروکار دارد. به صورت عام ولی نظریه جامعه شناختی با یک جامعه خاص سروکار دارد با جامعه خاص – نظریه اجتماعی آراء و افکارمردم را مدون می کند. نظریه جامعه شناسی آراء جامعه شناسان را . نظریه جامعه شناسی ثابت شده – نظریه اجتماعی قابل تغییر هستند.
نظریه اجتماعی یک بحث کلی است که درجامعه شناختی ازدرون آن بیرون می آید و نظریه جامعه شناختی از نظریه اجتماعی گرفته شده .
نظریه جامعه شناسی یک علم است ولی نظریه اجتماعی یک دانش است – نظریه اجتماعی قدمتش زیادتراست اما نظریه جامعه شناختی 200 سال قدمت دارد. (تفاوت نطریه اجتماعی و نظریه جامعه شناختی است).اولین بحثی که در وبلاگ باید بگذاریم شکل گیری نظریه های اجتماعی یا نظریه جامعه شناختی : هم عوامل اجتماعی- اقتصادی – سیاسی فرهنگی و حقوقی که در جامعه غرب وجود داشت وپیدایش نظریه جامعه شناختی است. جورج ریترز این بحث را خوب پیش برده.حسن نظریه های جامعه شناسی این است که پویا ومنعطف است (این ها انقلاب سیاسی بود) بعد از انقلاب صنعتی هم شکل گرفت یعنی ماشینی شدن زندگی یا ماشینیسم که تبعاتی را دارد. شهرجای روستا را گرفت وماشین جای انسان را گرفت عقل جای شعور را گرفت روابط رسمی جای روابط غیر رسمی را گرفت.
چگونه رشد علوم تجربی واصلاح گری دینی وشکل گیری اینها روی نظریه های جامعه شناسی تآثیرگذاشته؟
سلطه کلیسا زیاد بودونمی گذاشت که نظرات خود رابگویند وکمرنگ شد نقش آنها راه بازشد برای آنها. اصلاح گری دینی ثمره اش را در آثارو نظریات میبینیم.تمام جامعه شناسان این دوره معتقدند که دین واعتقادات دینی چون تعیین کننده ارزش های اجتماعی است مثل یک سیمان اجتماعی است.منتها بحث شان انتقادی بود می گفتند این دین سنتی نمی توانست جوابگو باشد. یک تبیین ارائه داد همزمان باید جامعه از قیدوبند دین آزاد شود. پدیده سکولاریزم محصول این دوره است یعنی جدایی دین از دولت.سکولاریزم: تبدیل شدن دین به امر فردی زیمل و وبر بحث دارند- شکل گیری جامعه شناسی دینی محصول همین دوره است توسط وبرو دورکیم و بر تآثیر دین روی سرمایه داری را تبیین کرد.
عامل علمی یا رشد علمی : به تبیین علت ها پرداخت بحث کنت درمورد پوزتیویسم بود پیشرفت های علوم تجربی جامعه شناسان را وادار کرد که پیشرفت کند و از الگوهای علوم تجربی استفاده کردند (جامعه شناسان)
آنها خواستند شکل و ماهیت جامعه شناختی را علمی کنند. اولین پژوهش علمی ازدورکیم است. خودکشی پدیده اجتماعی است ودر دوره دورکیم کشف مهمی بود.علوم تجربی کمک زیادی به نظریه های جامعه شناختی کرد.
- از نظر حقوقی: شکل گیری حقوقی و تکالیف قانون مند شدن روابط اجتماعی حق و حقوق شهروندی که بوروژوایی محصول این دوران است. یکی از پدیده حقوقی که جامعه شناسی هم هست حقوق شهروندی است.
یا دموکراسی که از منظر حقوقی قانون جای مردم را می گیرد. درفئودالیته شاه قانون است اما در در دموکراسی قانون شاه است . این تغییراتی است که درخود غرب اتفاق افتاد و منجر به شکل گیری نظریه جامعه شناختی شد. نتیجه خوب و مهم اینکه یک شبه هم اتفاق نیفتاد .
1- نظریه های جامعه شناسی محصول تحولات جامعه شناختی هستند رابطه دوسویه و دیا لکتیک است. هر گونه تغییری که درجامعه اتفاق می افتد منجر به تغییر درنظریه جامعه شناختی واجتماعی می شود.
نظریه چیست؟ ابعاد نظریه اجتماعی چیست ؟دست کم یان کرایب به ما می گوید: هر نظریه اجتماعی مانند طیفی می ماند که 4 بعد دارد که هر کدام از این ابعاد بخشی ازنظریه اجتماعی را محقق می کنند. نظریه های اجتماعی کارکردهای متنوعی داشته باشند وبا استفاده ازاین ابعاد که هم نظریه پردازان اجتماعی وهم مابهتر ازجهانی که در آن زندگی می کنیم سردر بیاوریم.
نظریه اجتماعی 4 بعد دارد: 1- بعد تبیینی 2- بعد هنجاری 3- بعد عاطفی و احساسی 4- بعد باز اندیشی و باز آفرینی. (مانند قطعات پازل چهره هایی از خود نظریه پردازرابه ما نشان می دهد).
1- بعد تبیینی : بیانگر کارکردمهم معرفت شناسی نظریه اجتماعی این است که آنچه که نمیدانستیم برای ما می شناساند بدون نظریه نمی توانیم . به عبارت بهتر وجه تبیین نظریه اجتماعی به ما کمک می کند که از حیث ساختارها فرآیندها و جریانات اجتماعی که درزندگی اجتماعی دارد کمک کند یا روشن می کند.
- جهان اجتماعی چگونه ساخته می شود و چه پیامد هایی دارد؟ و کنشگران با جهان چگونه ارتباط برقرار میکنند؟
در تبیین هم نظریه پرداز وهم ماکه مخاطب آن هستیم سر ازکارجهان اجتماعی درمی آوریم.
چطورروی کنشگر تآثیر می گذارد و...؟همه از دل نظریه اجتماعی باید درآید .زیرا شناخت مارا نسبت به جهان اجتماعی افزایش می دهد.ما نسبت به جهان اجتماعی جاهل و غافلیم (از طریق کالبدشکافی و آناتومی این ابعاد گام به گام پی می بریم به کارکرد نظریه).
کارکرد معرفت شناسی شناخت مارا نسبت به جهان اجتماعی به کار می برندواکنون این را از طریق نظریه می توانیم پیدا کنیم.
2- بعد هنجاری: که به درد علوم اجتماعی نمی خورد این 4 نظریه پرداز ( زیمل – دورکیم- وبر-مارکس)
که به عنوان پدران بنیان گذار هستند این بعدها راتقویت کردند و حل کردند به دنبال راه حل بودند این نظریه پردازان.
وقتی می گوییم بعد هنجاری یعنی چه؟ یعنی جامعه شناسان چه کار می کنند؟ وقتی می گوییم یک چیزی هنجاری است یعنی قانونی است وبا قانون سروکار دارد – یک بعد واقعی داریم و یک بعد هنجاری :آنچه که هست وملموس است بعدواقعی است اما هنجاری آن چیزی که باید باشد ولی نیست. جامعه شناسان موردنظر ما هستها را تبیین می کنند.
بعد واقعی وبعد هنجاری آن چه که هست را تبدیل به نظریه می کنند مانند بحثی که زیمل ومارکس دارد
در بعد هنجاری مارکس کجاست؟ وبر کجاست؟ زیمل کجاست؟
دورکیم ذهنش متمرکز بحث گذر ازجامعه سنتی و جامعه مدرن بوده(این مسئله دورکیم است)
جامعه سنتی مکانیکی است وجامعه مدرن: ارگانیکی . چرا دورکیم مکانیکی و ارگانیکی را گفته می توانست بگوید سنتی و مدرن.درست این است که سنتی را جامعه پیشا مدرن بگوییم وجامعه مدرن.
جامعه غرب در زمان دورکیم وقبل از دورکیم : از پیشا مدرن شروع کرده و رسیده به دنیای مدرن. بعد هنجاری نظریه دورکیم راجع به این مسئله کجاست؟ وزیمل:چون زیمل هم بحث از جامعه پیشامدرن است برای وبر هم مسئله است.حالا برای مارکس یک مقدار تغییرمی کند از نظام فئودالی به سمت جامعه سرمایه داری حرکت می کند.
تفاوت عمده زیمل و وبر و دورکیم و مارکس این است که انقلابی نیستند و اصاح گرند و تغییراتی در نظام به وجود می آورند. مارکس به دنبال این است که اولآ: ریشه مسائل را ببیند دومآ:می خواهد راه حل اسا سی برای این ریشه ها بدهد.
دورکیم و وبر و زیمل نمی خواهند به نظام سرمایه داری حمله کنند نقد می کنند اما با مارکس که این 3 نفر می گیرند با نتیجه ای که مارکس می گیرد متفاوت است این 3 نفر اصلاح گر هستند.
3- بعد عاطفی و احساسی: نظریه های اجتماعی مضمون زندگی خود نظریه پرداز حتی از زندگی شخصی اش است آنها هم انسان اند و در جامعه زندگی می کردند و تحت تآثیر پیامدها هستند وبودند. نظریه اجتماعی حاصل نظرورزیهای هنری شخصی نیست (یک طوری بود که خودشان زندگی می کنند ودیگران هم خوب زندگی کنند جامعه شناسان به دنبال این بودند. به قول : هر انسان با 3 وضعیت مرزی روبه رو است که روی رفتار کردار وآینده ما تآثیر میگذارد.
یکی مرز ژنتیکی است: در یک بخش آن عواطف و احساسات است.مثل خندیدن گریه کردن و غم و شادی دوستی کینه حسادت بلندپروازی های ما دربخش عواطف است. اما دغدغه های وجودی خیلی قوی است.متآسفانه این دغدغه های وجودی برعکس عواطف که بین هم مساوی تقسیم شده تقسیم نشده. به جای واژه مکتب از نظریه چشم انداز ورویکرد استفاده می شود.
نظریه های اجتماعی را می توان از 2 جهت دانست: 1- از درون باید آن را متوجه شویم. 2- مقایسه
تز انتی تز را ایجاد میکند و بعد سنتز بوجود می اید . د وره ای که مد نظر مارکس است این است که سرما یه داری تز است و ضد ان پو رو لتالیا است و سنتز ان سو سیا لیسم میشود یعنی از برخورد انتی تز بوجود می اید.(نیروی مخالف )
و از بر خورد این دو سنتز بوجود می اید نه این و نه ان
مو ضوع اصلی ماکس وبر : کنش اجتماعی است .
ماکس وبر : برای وبر تفاوت انسان و حیوان مقدماتی را شروع می کند از رفتار شروع میشود بعد به سراغ کنش می اید و بعد از ان کنش اجتماعی می پردازد .انچه که رفتار را تعیین می کند کنش می نا مند
Behaviour : رفتار
Action : کنش
Social action : کنش اجتماعی
رفتار :هر گونه عمل ارادی و غیر ارادی یا نا خوا سته که به طور غر یزی و بوا سطه یک محرک سر می زند .
کنش :هر گونه رفتا ری اگا ها نه و معنی داری که صور ت می گیر د .
کنش اجتماعی :از نظر وبر: هر گونه کنش معنا دار و اگا ها نه ای که به سمت کنشگر دیگری جهت گیری کند .
4 نوع کنش داریم :1-کنش عقلانی معطو ف به هدف 2- کنش عقلانی معطوف به ارزش 3-کنش عقلا نی معطو ف به سنتی 4- کنش عقلانی معطوف به عا طفی
کنش زما نی معنا دار می شود که کنش گر به طور اگا هانه فرد د یگری را مد نظر می گیرد
مثال 1 : یک فایل را انتخاب می کنیم ان را دانلود می کنیم این یک کنش است
مثال 2 :فایل را دانلود می کنیم برای کسی دیگر send می کند این یک کنش اجتماعی است
برای وبر هم اگا هی و هم عقلا نیت رکن اسا سی است .
وبر 2 کنش عقلا نی را مهم دانسته :1-معطوف به هدف 2-معطوف به ارزش
1-کنش معطوف به هدف :رسید ن به هدف از مهم ترین جهت گیری است .کنش اجتماعی و سیا سی معطوف به هدف است
2-معطوف به ارزش :کنش ها یی که اصل انجام عمل و تحقق ارز شها صورت می گیرد و حوزه فر هنگ در جا معه شناسی از حو زه ها ی معطوف به ارزش است
در حوزه فر هنگ کنش د ینی برای وبر از همه کنش ها مهم تر است
3-کنش سنتی : کار ها یی که بر حسب سنت و عاد ت است و بر گر فته از تا ریخ و میرا ث تا ریخی است عادت و سنتی است ما نند عید گر فتن –عزا گر فتن -
کنش عا طفی : مانند را بطه ما در و دختر –پدر و فرزند
مو ضو ع جا معه شنا سی وبر : تفکر –تبیین کنش اجتماعی است
جا معه شنا سی ما کس وبر :یکی با تفهم سر و کار دارد مفهوم بعدی تفسیری و مر حله بعدی تبیین است .
Vnderstanding : تفهم (مرحله اول )
Verstehen :
Interpret tain : تفسیر ( مرحله دوم )
Deutuny:
Emplanation : تبیین ( مرحله سوم )
Erklaren:
1-تفهم چیست ؟فهم معنایی که کنش گر برای کنش اجتما یی قا ئل است . جا معه شناس باید در مر حله اول معنای این را بفهمد مثلا جامعه شناس باید بفهمد چرا برای باران دعا می کند .
2-تفسیر چیست ؟ فهم جا معه شناس در غا لب زبان منطقی و علمی است .جامعه شناس باید بداند نتیجه فهم را در غالب زبان منطقی و علمی دانست مثلا :در مراسم عروسی به هم کمک می کنند این فهم را باید تفسیر کرد و بیان کرد
3-تبیین چیست ؟ تشریح نظمها و الگوها ی منظم و قا عده مند نهفته در پشت کنش اجتماعی برای رسیدن به خوا ستگاه شکل گیری کنش اجتماعی که شامل :انگیزه –دلایل ومقا صد و نیات کنش گرا یان اجتماعی است .
کنش های جمعی از نظر یان کرایب : کنش اجتماعی که ما به ان معنا می دهیم و مورد توجه وبر است .وبر کنش ها یی را مد نظر دارد که ان را تحلیل می کند مانند انقلاب
از نظر وبر به دلیل وضوح و عقلا نیت و معنا مندی بیشتر در2 وا کنش اول برای او مهم است (معطوف به هدف و معطوف به ارزش )
کنش های عقلانی و مذهبی مد نظر است
ما نمی توانیم مو ضو عی را تبیین یا تفسیر یا تفهیم کنیم مگر انکه با فتهای ان را بدانیم پس برا ی تبیین و تفهم و تفسیر در کنشهای اجتما عی باید مهم ترین زمینهای اجتما عی را در نظر گرفت .برای وبر مهم ترین زمینه اجتما عی فرهنگ است. طبق برداشت وبر :تمام کنشهای دینی که ما داریم اینها در صورت مشمول عقلا نیت و معنا داری باشد روی کنش های اجتماعی متقا بل تاثیر می گذارد و این کنش اجتماعی معنا دار است و برای وبر اینها معنا دار است .
کارل مارکس :
رویکر دهای مارکس :approache یا رهیافت -رویه نزدیک شدن به شنا خت پدیده هاست 1)رویکردهای جامعه شناسی :یک نظریه کلان است که مارکس دارد اگر بخواهیم سیستماتیک رفتار کنیم خود این مو ضوعات از چند رویکرد یا جامعه کنشگر هستند مارکس :2 ) رویکرد فلسفی اولین مو ضو ع اش است برای مارکس در این ایتم توان انسانی مطرح است .درباره پتانسیل ها و توانهای ذهنی و عینی صحبت میکند تاکید مارکس روی این است که انسان چه توانایی ها یی دارد ب) انسانها چه نیا زهایی دا شتند -چگونه تعمیم شده . بحث او در مورد تمایز انسان از مو ضو عات (حیوان )دیگر است انسان برای خود دارای اگاهی است و یک درجه بالاتر از اگاهی است -خود اگاهی ینی نسبت به همین خود اگاهی اگاهی داشته باشد
واژهایی که مارکس به کار میبرد : human))social being (موجود یا انسان اجتماعی )انسان نیازهایی دارد اگاهی پیدا می کند نسبت به این نیا زها و تلاش می کند این نیا زها را تعمیم بخشد .
فعا لیت : مجمو عه تلاشهایی که انسان انجام میدهد خود را با جا معه وفق دهد که این مجمو عه ها ذهنی و عینی است . 3)رویکرد انسان شنا ختی و وجود شنا ختی :این موضوع الیناسیون است یعنی چطورانسان در برابر محصولاتی که خودش تولید میکند اسیر میشود یعنی در طبقه بو رو ژوایی اجازه نمی دهد انسان به خود اگاهی برسد در این طبقه انسان یا کارگر دچار از خود بیگا نگی میشود یعنی کار برای خودش نیست بلکه برای سرمایه دار است مثلا زیمل میگوید پول زدگی نوعی الینا سیون است -دورکیم در انومی به الینا سیون میر سد در زمان این 3 نظریه پرداز این احساس را داشتند که مشکل کار در سرمایه داری -صنعتی شدن و مدرنیته است
مارکس جا معه ای برایش مهم است که بدون طبقه باشد -و معتقد است که این ساختار ها هستند که طبقه در حین فرایند کار منجر به الینا سیون میشود .
4) رویکرد سیاسی و جامعه شنا ختی :یعنی رویکرد وجود شناسی وفلسفی و انسان شناسی .سرمایه داری و اقتصاد سیاسی فرهنگ :جامعه شناسی مارکس روی اینها مانور میدهد
مو لفه های ان :کالا -سرمایه -مالکیت خصوصی -تقسیم کار است .راجع به کالا وقتی می گوید روی جا معه سرمایه داری است و جامعه سرمایه داری به دنبال سو د است
مارکس می گوید :تا زمانی که کالا را با کالا معامله می کردیم مشکلات نبود -زمانی مشکل بوجود امد که اهریمنی به نام سرمایه به وجود امد -مالکیت خصوصی بوجود امد و ارزش افزوده بوجود امد یعنی سهم یا سود کارگر نصیب سرمایه دار میشود کل نظام سرمایه داری زندگی اش از روی این ارزش افزوده است اگاهی طبقاتی وایدئولوژی وجود دارد با طعم سیاسی .
مارکس به خاطر تلفیق هوشمندانه سیاسی وجامعه شناسی نوعی بینش خاص را دارد -نوعی اقتصاد سیاسی جامعه شناسی( economy political sociolayical ) اقتصاد سیاسی با 2 چیز سرو کار دارد (1-تحلیل اقتصادی پدیده های سیاسی ) (2-تحلیل سیاسی
پدیده های اقتصادی ) این 2 همدیگر را تا مین می کنند اقتصاد سیاسی پل 2 سویه بین اقتصاد و سیاست است نه اقتصاد را معنی می کند و نه سیاست .هم اقتصاد و هم سیاست علم است . سیاست و اقتصاد را نمیتوان از هم جدا کرد چون در وا قعیت بهم گره خور دند مانند عدالت وقتی توزیع ثروت است این پدیده اقتصادی یک نقش سیاسی دارد. پدیده اقتصادی یک پدیده سیاسی است -درامد -تولید -مصرف و کالا جنسش اقتصادی است چون پیا مد سیاسی دارد و جزء بخش سیاسی است پس یک سویه تحلیل سیاسی است (تحلیل اقتصادی پدیده سیاسی )
گرایش یا رویکردی به عنوان سیاسی 2 کار انجام می دهد 1-تحلیل اقتصادی تصمیمات سیاسی دولت 2-تحلیل سیاسی تصمیمات بازار .
اقتصاد سیاسی جامعه شناسی یعنی با ید به خود جا معه نگاه کنیم .یعنی اقتصاد سیاسی که ملا حظا ت اجتما عی را در نظر می گیرد یا جامعه شنا سی که گرایش به سوی تحلیل جامعه سیاسی دارد از نظر مارکس انهایی که مالکند یک طبقه را تشکیل می دهند و کار گران یک طبقه دیگر را تشکیل می دهند .برای مارکس 2 طبقه وجود دارد 1 - حاکم 2 -محکوم در هر جامعه 3 طبقه وجود دارد : 1-بالا 2-متوسط 3-پائین خود این 3 طبقه به 3 طبقه تقسیم می شوند
1- بالای بالا 2- بالای متوسط 3- بالای پائین
در طبقه اجتماعی مارکس ادمها باید میان 2 طبقه بالا یا پائین باشند طبقه متوسط وجود ندارد . بحث ایدئولوژی :بیشتر یک بحث جامعه شنا سی فرهنگی است . مارکس معتقد به دو لت نیست و می گو ید نباید با شد مارکسیسستها نظریه مارکس را اصلا ح کر دند و می گو یند به هر حال هر نظا می نیاز به دو لت دارد پس باید داور بی طرف باشد به نظر مارکس اگر طبقه ای لیا قت داشته با شد همان طبقه کار گر است.
مارکس در مورد سرمایه داری :می گوید حرص و طمع سرمایه داران را روز به روز سرمایه دار تر میکند در عوض طبقه پورولتالیا را فقیر تر می کند مارکس ارزو می کند نظام سرمایه داری فرومی پاشد و این طبقه پو رو لتالیا بالا می گیرد . مسائلی که برای مارکس مهم است اینکه در نظام سرمایه داری بر سر انسان بعنوان کنش گر چه می اید . برای این 3 جامعه شناس (دورکیم -وبر - زیمل -)مدرنیته مهم است
دیالکتیک :منظور مواجهه 2 چیز با هم -پاسخ دادن به یک چیز -دو نوع گفتار -بعدا هگل از ان استفاده کرد :اصل بحث هگل این است :هر چیزی در درون خودش به وا سطه تکامل ضد خودش را پرورش می دهد -منتها نگاه بین این دو تز تبدیل به سنتز می شود .این را مارکس بعنوان اقتصاد سیاسی خود قرار داد از نظر مارکس و هگل و عام تر از منظر دیا لکتیک ها 2 مفهوم دارد : 1)-به معنای هستی شناسی :یعنی جهان را پر از تناقص و تضاد ببیند 2)-روش شناسی :برای کشف شناخت پدیده ها باید از روش دیالکتیک استفاده کرد یعنی تناقص و تضاد ها را کشف کنیم دیالکتیک تاریخ :تاریخ از رهگذر تضاد تکامل می اید و از همه مهم تر در مورد سرما یه داری بحث می کند . تاریخ محصول دیالکتیک است -یعنی تضاد و تنا قص ان را می سازد -
نظریه ج شناسی:
مولفه های نظری:اجزاءو عناصر اساسی تشکیل دهنده یک نظریه:
رویکرد (Approache):رهیافت شناخت و موضوعات .
یک نظریه کلان مارکس دارد که در مولفه های نظری کار نوشت آمده است.
اگر با دید سیماتیک به این مولفه ها نگاه کنیم خواهیم دریافت که هر مولفه در درون چندین رئیکرد است.
1-رویکرد فلسفی:که در ان مولفه توان انسانی برای مارکس خیلی مهم است. که در این رویکرد انسان مهم است و انچه که برای مارکس در ارتباط با انسان مهم است توان ها و پتانسیل های انسانی مهم است.1-چه
2-چگونه می تواند با طبیعت دست و پنجه نرم کند (ماتریالیست ها مارکس)
3-انسانها چه نیازهایی دارند کدام بخش اق،سیاسی و چه طور تامین شده است.
آگاهی :معتقد است تمایز انسان از سایر موجودات اگاهی و خود اگاهی است .اگاهی :شناخت در ارتباط یا بیرون –خود آگاهی :ماوراءآگاهی .
و موضوع مهمی که در آگاهی است بحث طبقه است که رابطه مستقیم با اگاهی دارد.
فالیت :فعالیت هیی که انسان انجام می دهد برای رفع نیاز هایش،انسان به عنوان موجود اج نیاز هایی دارد و اگاهی دارد به این نیاز ها که برای برطرف کردن انها فعالیت می کند.
فعالیت:مجموعه تاشهایی که انسان می کند فعالیت است.1-ذهنی :تولید اق و کار و2- عینی
مارکس:کار
2-دو رویکردمکمل هم هستند :1-رویکرد شناختی و انسان شناختی (انسان شناسی فلسفی)که با وجود سر و کار دارد همان اهمیتی که نظریه آنومی دورکیم و نظریه عقلانی شدن وبر و نظریه آگاهی فردی دارد نظریه الیناسیون مارکس هم به همان تبع
الیناسیون :انسان در شرایط اج قرار می گیرد در خود را نمی داند از توانایی هایش اگاه نیست و از ماهیت خود دور می شود.(هگلی).
منظور اصلی مارکس از الیناسیون :چگونه انسان در برابر محصولاتی که خود تولید کرده است اسیر می شود چگونه زندگی اج در دل نظام سرمایه داری تحریف می شود و طبقه بورزوزی به انسان اج(پروتاریا)اجازه نمی دهد در تولید داخل باشند.
1-اولاانسانها فکر می کنند انچه تولید می کنند خالقشان هستند.
2-انسانها اسیر قید و بند اج می شوند.
مثلا کارگر در فرایند الیناسیون از کاری که می کند بیزار است و از محصولی که تولید می کند بیزار است .
پیامدهایش:
انسانها در روابط کاریشان بایکدیگر بیگانه هستند .
بین خود و ماشین هیچ جدایی نمی دانی (پنچر شدم-بنزین بزنم)
آنچه مخلوق ماست به خالق ما تبدیل شود پس آن است که الیناسیون می شود(پول که مخلوق ماست به خالق ما تبدیل می شود).
بحث مشترک بین این 4 نظریه پرداز:مدرنیته ،صنعتی شدن و سرمایه داری است.
مارکس معتقد است که این ساختار هاست که منجر به این می شود که انسان در دل فرایند ها کار ناآگاهانه درگیر الیناسیون می شود.
بعد باز اندیشی((Reflective
باز اندیشی:1-نظریه2-جامعه3-علم اج و مهمترین کسیکه بر روی آن مانورداده است گیدنز است.که به معنای تصحیح و تعدیل ساختارها و نهادها و کرکردهای اج در پرتو نظریه های جدید و به صورت دیالکتیکی ترمیم نظریه ها با استناد به تحولات اج رخ داده .
نظریه های اج دائم با جامعه گلاویز هستند و می خواهند هر چه بیشتر به روز شوند و برروی ساختار ها و نهادهای و کارکردهای اج تاثیر بگذارند.
مارکس:رادیکال و معتقد به تعویض و انقلاب و زدن ریشه ها.
وبر و دورکیم:رفورمیست هستند اصلاح گر هستند و اعتقاد زیادی به ترمیم دارند و لیبرال هستند.
زیمل:میانه رو و به طور مشخصی.
گیدتر به NSM معتقد است NEW Social Morement جنبش های اج جدید هابرماس-گیدتر (جنبش های اج جدید)نه ینکه بر مسند قدرت بنشیند نه فقط اینکه تغییراتی صورت گیرد.
رویکرد سیاسی:نظام سرمایه داری :جامعه ای که بر اساس محاسبات عقلانی به دنبال بیشترین سود است چگونه این سود و سودگرایی کار می کند.
1-کالا:تا زمانیکه آدمها رابطه شان کالا به کالا بود مشکلی نداشتند وقتی تبدیل شد به پول –کالا پول مشکلات شروع شد._نمکی ها-نون خشکی)نظام سرمایه داری بها دادن به کالا و عوامل تولید مالکیت خصوصی و ارزش افزوده(سود)مثال کفشی مارکس.که بعدا همگی اینها تبدیل به طبقه می شود.
1-روش نمونه پژوهی(مطالعه موردی):مثلا دکتر که می رویم از کسی که شروع شده چی خوردی؟بدون اینکه بخواهد به بیمار بعدی تعمیم دهد.
2-روش تطبیقی(مقایسه ای):دو جامعه شبیه به هم داریم نه کاملا مطابق و مثل هم.
جامعه A:x x
جامعه B : y x z
در جامعه y :Bاحتمالا x موثر بوده است.حالا درنتیجه در می بابیم که در این دو جامعه شبیه تفاوت در yبوده است و y باعث تفاوت شده است.
3-روش میل :الف:روش اتفاق ب:اختلاف
موضوع*مکانیزم علی بکشیم(متغیرها)با فلش
-شرط لازم-کافی
-طرح همبستگی(رابطه جدول)
-از سه روش مطرح شده (روند پژوهی و -)اگر انتخاب کنیم چه می کنیم و چگونه طرح می کنیم.
نظریه ج
فهرست تفصیلی –یان کرایب
مارکس :تقدم تولید
که این بیانگر نظریه اقتصاد سیاسی است که بیشتر این نظریه به تولید از دید اقتصادی می نگرد و در حقیقت این را می توان نظریه اقتصاد سیاسی جامعهشناختی می نامید.
Sociological political Economy
این بحث(اقتصاد سیاسی)با دو چیز سر و کار دارد:
1-تحلیل اقتصادی پدیده های سیاسی
2-تحلیل سیاسی پدیده های اقتصادی اقتصادیóسیاسی
که مارکس آغازگر اقتصاد سیاسی است .یعنی هر اتفاق سیاسی می افتد با اقتصاد سر و کار دارد مثل عدالت :که در تقسیم آن به اقتصاد بر می خورد ولی آن سیاسی هم است زمانیکه با حکومت ها عنوان می شود هنگامی می توانیم تحلیل سیاسی کنیم پدیده های اق را هنگامی که پای پیامد های سیاسی و دولت به میان می اید.
مثال:جهت جزء1:مثل 11 سپتامبر که پدیده ای سیاسی بود ولی تحریم هایی که به همراه داشت با اقتصاد تحلیل می شود.
و حالا که جامعه شناختی به آن اضافه می شود یعنی اینکه نگاه کردن به اقتصاد و سیاست از منظر جامعه با توجه به فرهنگ ها ارزشها و باور ها در جامعه.
مارکس اغازگر و بنیانگذار اقتصاد سیاسی است در حالیکه ان سه به این بحث نمی پردازند و انها از روی اجبار است اگر نیم نگاهی دارند و رگه هایی کم رنگی دیده می شود در نظر که در این مقوله کمی وبر نزدیک تر است ولی مارکس آگاهانه و از روی اختیار به این بحث پرداخته است دورکیم هم تا حدودی در قسمت تقسیم کار به این بحث پرداخته است .
وبر:طبقه اج تلفیقی است از اق ،سیاست،فرهنگ می داند در حالیکه مارکس:طبقه اج فقط اق است.
ارزش مصرف(مارکس):یعنی کالا تولید می شود برای مصرف کردن.
ارزش مبادله:کالا تولید می شود که به پول تبدیل شود نه به مصرف.
نظام پیشا سرمایه داری:
MàCàM
پول-کالا-پول
CàMàC
کالا-پول-کالا
هنر مارکس در توصیف نظام سرمایه داری بود و لرزش افزوده بود.
طبقه اج(مارکس):از نظر او دو طبقه بیشتر نیست بالا و پایین .در طول تاریخ همه جوامع همین گونه بوده است یا بالا و یا پایین ،ارباب و رعیت ،برزوازی و پروتالیا و ....فقط شکل آن تغییر کرده است ولی همه دو طبقه پیش نیست.
چرا در نظریه مارکس افراد
برای مارکس کلا غ ق فهم بود که ادمها در طبقه متوسط باشند شاید بتوان گفت از نظر او یا آدمها طبقه بالا یا پایین غیر از آن نیست .البته هر چند که خیلی از جامعهشناسان با نظر مارکس مخالفند و معتقدند که سه طبقه وجود دارد بالا ،پاین،متوسط.حتی در درون این طبقات هم باز خرده طبقاتی مایلند:بالا بالا،بالامتوسط،بالا پایین،متوسط بالا،متوسط متوسط،متوسط پایین –پایین بالا –پایین متوسط،پایین پایین.
مارکس اصلا به دولت اعتقاد ندارد و معتقد است که دولت نباید باشد ولی اگر هم کسی شایسته و لایق حکومت کردن است ان طبقه کارگر است.
مارکس:درنظام سرمایه داری بر سر انسان به عنوان یک کنشگر چه می آید ولی برای دورکیم مهم نیست در نظام سرمایه داری بلکه آنها جهان مدرن و مدرنیته مهم است و زیمل و وبر هم به همین ترتیب.
نظریه مارکس:تلفیقی از اق-سیاست-فرهنگ-و جامعه است (اقتصاد سیاسی جامعه شناختی)
سه عامل اقتصادی مارکس:نیروی تولید –سازمان تولید
مارکس :رویکرد فلسفی مارکس –ماترلیاسیم-دیالکتیک تاریخی
ماترلیاسیم:به معنای جنس عوامل تاثیر گذار بر فعالیتهای اق-سیاسی اقتصاد است که به ماده اصالت می دهد.
تاریخی:این نوع تاثیر گذاری در طول تاریخ وجود داشته
دیالکتیک:مته زدن به تضادها و تناقض ها.
پارتو برای اینکه بتواند علل منطقی را در نظر بگیرد الگوی خاص را انتخاب می کند که این الگو متشکل از وضع روحی کنش گران و افعال کنشگر و بیان این افعال و اشکالات ،مثلث پارتو:ضلعA :وضع روحی یا ساختار زینتی روانی کنش گر-ضلع B:خود کنش های منطقی و ضلع C:توجیه ان کنش های منطقی .مثلث را ضلعAرا بقایا حساب کنیم غیر منطقی را که برگرفته از بقایا است و ادمیان سعی کردند با توجه به مشتقات ان تلاش می کند.
دو مقوله که پارتو بی رحمانه بع ان حمله می کند 1-سیاست 2-دین –اعتقادات آدمیان از نظر پارتو غیر منطقی است .
بقایا:ساختار زیستی است که فرازمان –فرامکان و فراتاریخی است از منظر پارتو ساختار روانی و زینتی انسانها ثابت مانده آن چیزی که ثابت است و سست است و رسوب شده ßاینها غرایز بشری است که در طول تاریخ ثابت مانده .
2 نوع بقایا که برای پارتو حیاتی است 1-غریزه تدابیر2-غریزه بقایای مجموعه ها
از نظر پارتو ساختار زیستی –روانی –کنش های منطقی از 2 طریق شکل می گیرد-1-غریزه تدابیر2-غریزه بقایای مجموعه ها
غریزه تدابیر:عاملی که با استفاده از عمق در پی انطباق دادن زندگی اجتماعی با تحولات اجتماعی – در واقع عامل اصلی تعیین کننده دگرگونی های اجتماعی ß نوآوری- اختراعات –کشف...
غریزه بقایای مجموعه:عامل اصلی تعیین کننده ثبات و نظم اجتماعی است بعدا پارتو در جامعه شناسی سیاسی که یکی از مهمترین ان جامعه شناسی سیاسی است می گوید :عامل کینه است و غریزه تدابیر ß مکار هستند.
در حقیقت کسانی که از غریزه تدابیر استفاده می کنند روباهان تاریخ هستند.
ولی کسانی که از غریزه بقایا ی شیران پر زوری هستند که مجبورند به زور متوسل ش.ند.
پارتو دوست دارد نقش مارکس را بازی کند –دوست دارد یک عامل زیر بنا روبنا شود.
مشتقات :ایدئولوژی-باورها-لفازیهاو..
با استفاده از ان سعی می کنند رفتار منطقی جلوه منطقی می دهد –مشتقات توجیهی برای رفتار منطقی هستند.
نوعی کریالیزم در پارتو است .پارتو در منظر شیطانی شکل گرفت و بر از کانت درس می گیرد –مارکس از هگل درس می گیرد برای رسیدن به هدف از هر وسیله استفاده کردن (ماکرایانریم)می گیرند.
مشتقات ßهستی بی چون و چرا-هم معتقدند مشتقات ایدئلوژی در خدمت مارکس
تودهMass حکومتیElites
که کی از عوامل قابل فهم پارتوßچرخش نخبگان است.
جامعه بشری مرکب از 2 حلقه است :حاکمان و محکومان –اقلیت و اکثریت
پارتو به سراغ حاکمان می روند کسانی هستند که در رشته خود بالاترین امتیاز و منفعت را می توانند کسب کنند
جامعه دو دسته اند:1-نخبگان2-توده(غز نخبه).
1-بالاترین امتیاز و نمره و پرستیژ را دارند –انسانی که شرافت نداشته باشد نخبه محسوب نمی شود –کسی که می تواند یک بانک را بزند نخبه است –رئیس بانک که می تواند احساس کند این نخبه است.
نخبگان دو دسته اند:1-حکومتی2-غیر حکومت
1-حکومتیßوارد عرصه حکومت می شوند یعنی سیاست
2-غیر حکومتیßنخبه هستند و لی وارد حوضه اقتصاد می شوند –نخبگان در حوضه اقتصاد نخبگان S,R هستند یعنی اصلاحا اجاره بگیران سفته بازن-نخبگان که وارد سیاست هستند روباهان -شیرانßروباهان:مکاران و قلدرهای بی رحم هستند قدرت سیاسی همیشه بین روباهان و شیران برقرار است –روباهان چون مکارند بعد از مدتی جای شیران را می گیرند.
روباهانßاصلاح طلبßغریزه از تدابیر
شیرانßمحافظه کارانßغریزه بقایای مجموعه
روباهان زمانی که بیش از حد کار شوند و احساس کنند از خودشان زرنگ تر نیستند و قلدران و شیران زمانی از بین می روند که بی رحمیشان به اوج برسد.
پارتوß معتقد است سرانجام در چرخش تحول نخبگان ه نخبگان غیر حکومتی هستند و هم از توده در حالی که حکومتی ها غاض هستند از 2 طرف یا محافظه کار ند که ریسک نمی کنند .سفته بازان سعی می کنند نزول و غیره دهند و مکارند ومانند روباهند که مکار هستند و کم کم سرمایه دار بزرگ می شوند.مهمترین خطر توده ها هستند که یک دوم سر در می آورند به گونه:در حالی که روباهان و شیران در بین توده ها آدم های هوشمند به وجود می آورند.
پارتو می گوید این فلسفه تاریخ دهد روباهان باید جای شیران را بگیرند و شران جای روباهان را بگیرند.
رتیزر:دیالکتیک دو معنا دارد1-هستی شناسی:جهان را پر از تناقض و تضاد می بیند
2-روش شناسی:برای شناخت پدیده ها باید از روش دیالکتیک استفاده کرده یعنی تضاد ها و تناقض ها را کشف نماید و پدیده ها را از هم تاثیر می پذیرند و تاثیر می گذارند.
مارکس :برای کشف این جهان باید تناقض ها و تضادها رادید.
تز(These)سرمایه داری
ê
Anti-These(انتی تز)پرولتار
ê
سنتزSynthese-سوسیالیزم